چه قدر دوست داشتم تمام دلتنگي هاي اين روز ها را با كسي تقسيم مي كردم ، و يا كسي بود براي گوش دادن و درد دل كردن ، بماند كه آنقدر فاصله زياد شده كه هرچه فرياد مي زنم گويا صدايم را نه تو مي شنوي و نه هيچ كس ديگر

 
 
 |    نوشته شده توسط khazanp
 
   
 

ایکاش آشنایی ها نبود


دلبستگی ها نبود


تاریکی شب ،همیشه مهمان خانه ای نبود


آمدنی درکار نبود


ایکاش و هزاران ایکاش


گرهی بسته میان نگاه منو تو نبود


دستی به تمنای نوازش محتاج نبود


کلیدی برای گشودن قفل دل ها نبود


مهری بین شمع و پروانه نبود


ایکاش و هزاران کاش

 
 
 |    نوشته شده توسط khazanp
 
   
 

به جهنــم که مـن از عشق تو مـــردم ، مگـــــــه نه ؟   

و غمــی غیـــــــر فـراق تــو نخـــوردم مگــــــه نـــه  ؟  

درقمـاری که من و عشـق تــو شــرکــت کــــــردیـم

به جهنــم که بجـــز باخـــت  نـبــــردم ، مگـــــه نه ؟

مشکــلـی نیـســت کــه از داغ فـــــــــــراق رخ تـــو

ســـر به دامان غم و غصـــه سـپــردم ، مگــــــه نه ؟

نـازنـیـــن ربـــــــط نـدارد بـــه تـــو دلتـــنــگــی مــن

و دلی خسـته که از پـیش تـو بــردم ، مگــــــه نــه ؟

خوش به حالم که زمان بود و من کشته ی عشق 

قـــبــل از عشــق تــو دلارام نــمـــردم ، مگـــــه نه؟

 
 
 |    نوشته شده توسط khazanp
 
   
 

اگر بدانم که دلتنگ منی ، و دلت همیشه با من است دلم را فدای آن قلب مهربانت میکنم.
اگر بدانم که مرا دوست داری و تنها آرزویت من هستم ، تا آخر عمرم عاشقانه برایت میخوانم ترانه عشق را.
اگر بدانم که یک لحظه به من می اندیشی ،تمام لحظه هایم  به این می اندیشم که چگونه اینهمه عشق و محبت را به تو ابراز کنم .
اگر بدانم که به انتظار من نشسته ای ، تو بگو تا آخر عمر به انتظارم بنشین ، من تا آخرین حد این انتظار منتظر آمدنت مینشینم.
اگر بدانم که برایت ارزش دارم و همه زندگی ات هستم ، تا آخرین نفس به پای تو مینشینم و تا آخرین نفس ، یک نفس فریاد میزنم دوستت دارم.
اگر بدانی که چقدر دوستت دارم دلتنگی که سهل است دلت برای یک لحظه درکنارهم بودن پرپر میزند!
اگر بدانی که تنها آرزوی من تویی ، روزی صدها بار آرزو میکنی که به آرزویم برسم.
اگر بدانی که همه لحظه های زندگی ام به تو می اندیشم ، تک تک لحظه ها را میشماری و به عشق آن لحظه ها زندگی میکنی.
اگر بدانی که برایم یک دنیا ارزش داری ، سفری به دور دنیا میروی تا بفهمی چقدر برایم عزیزی
اگر بدانی که میدانم ، بدون تو میمیرم ، مرا اینگونه در حسرت عشقت نمیگذاری.


 

 
 
 |    نوشته شده توسط khazanp
 
   
 

گفت تا آخرش با تو میمانم
گفتم آخرش کجاست؟
گفت آخر دنیاست
گفتم آخر دنیا کجاست؟
گفت از نگاهم پیداست
گفتم نگاه تو، رو به کجاست؟
گفت نگاهم رو به پایان زندگیست
گفتم پایان زندگی کجاست؟
گفت لحظه ای که از عشقت میمیرم

 
 
 |    نوشته شده توسط khazanp
 
   
 

آره بازم منم همون دیونه همیشگی

فدای مهربونیات چه میکنی با سرنوشت؟!

دلم واست تنگ شده بود این نامه رو برات نوشت!

حال من و اگه بخوای رنگ گلای قالیه

جای نگاهت بدجوری تو صحن چشمام خالیه

ابرا همه پیش منن اینجا هوا پر از غمه

از غصه هام هرچی بگم جون خودت بازم کمه

دیشب دلم گرفته بود رفتم کنار آسمون

فریاد زدم یا تو بیا یا منو پیشت برسون

فدای تو یه وقت شبا بی خوابی خسته ات نکنه

غم غریبی عزیزم سرد و شکسته ات نکنه

چادر شب لطیفتو از روت شبا پس نزنی

تنگ بلور آبتو یه وقت ناغافل نشکنی

اگه واست زحمتی نیست بر سر عهدمون بمون

منم تو رو سپردمت دست خدای مهربون

راستی دیروز بارون اومد منو خیالت تر شدیم

رفتیم تا اوج آسمون با ابرا هم سفر شدیم

از وقتی رفتی آسمون پر کبوتره

زخم دلم خوب نشده از وقتی رفتی بدتره

فدای تو نمی دونی بی تو چه دردی کشیدم !

حقیقتو واست بگم به آخر خط رسیدم

رفتی و من تنها شدم با غصه های زندگی

قسمت تو سفر شدو قسمت من آوارگی

به خاطرت مونده یکی همیشه چشم به راهته

یه قلب تنها و کبود هلاک یک نگاهته

من میدونم‌من میدونم همین روزاعشق من ازیادت میره

بعدش خبر میدن بیا که داره عشقت میمیره

عکسای نازنین تو با چند تا گل کنارمه

یه بغض کهنه چند روزه دائم در انتظارمه

تنها دلیل زندگی! با یه غمی دوست دارم

داغ دلم تازه میشه اسمتو وقتی میارم

وقتی تو نیستی چه کنم با این دل بهونه گیر

مگه نگفتم چشاتو از چشم من هیچ وقت نگیر

حرف منو به دل نگیر همش غم غریبیه

تو رفتی من غریب شدم چه دنیای عجیبیه!

میگم شبا ستاره ها تا می تونن دعات کنن

نورشون بدرقه پاکی لحظه هات کنن

تنها دلیل زندگیم!

با یه غمی دوستت دارم... 

 
 
 |    نوشته شده توسط khazanp
 
   
 

حرف آخر
نگفته ها زیاده اما این آخریشه

هرکی بخواد میتونه تو قلب تو بشینه

خوب به خودت نگاه کن

فرق منُ تو اینه...!

 
 
 |    نوشته شده توسط khazanp
 
   
 

 همیشه همه چی با چند کلمه صحبت و یه نگاه شروع میشه.اولش گفتم محاله بذارم دوباره اسیر عشق بشم.بعد از چند روز فهمیدم آروم آروم و بی سروصدا در قلبمو باز کرده و رفته ته تهش یه جایی نشسته که دیگه بیرون آوردنش کار هیچکس نیست.و بعد از مدتی هم قلبمو گرفته برای خودش و دیگه بهم پس نمیده.اولش سخت وشیرین بود مشکلات بودن ولی کم می گفتم با اون دیگه هیچ مشکلی برام مهم نیست.کم کم در صندوقچه اشکامو باز کرد و اونارو بیرون ریخت ولی بازم برام مهم نبود.بعد از 2 ماه اونم قلبشو به من داد.فکر می کردم تو رویا زندگی می کنم فکر می کردم بالاخره به اون عشقی که همیشه تو خواب می دیدم رسیده بودم فکر می کردم دیگه هیچ کس و هیچ چیز نمیتونه مارو از هم جدا کنه.همه چی عالی بود من و اون در کنار هم می خندیدیم و شاد بودیم و هیچ مشکلی نداشتیم.دیگه به هیچ چیز جز اون فکر نمی کردم تمام پل های پشت سرمو خراب کردم چون می دونستم تا آخرش با منه.به خاطر تک تک لحظه هام خداروشکر    می کردم.ازش ممنون بودم که اونو به من داده.مثل یک خواب بود خوابی که فکر می کردم هیچ وقت ازش بیدار نمیشم.این وسط یکی پیدا شد که شد هم راز و شنونده حرف های من بود. براش از اون می گفتم.می گفتم که چه قدر عاشقشم میگفتم که چه قدر براش اشک ریختم می گفتم که حالا به هم رسیدیم و می گفتم که به من میگه که دوستم داره و خلاصه در دلمو باز کردم و هرچی توش بود و نبود رو بهش گفتم.اونم می شنید.و می گفت که به خاطر همه این ها و از خوش حالی من شاده.منم ازش ممنون بودم که پای حرف های من میشینه.همه چیز رویایی بود یه نفر بود که قلب هامونو به هم داده بودیم یکی هم بود که هم راز من بود.اما بالاخره کتاب عشق ما ورق خورد و صفحه ای دیگه از خودش رو به ما نشون داد.اولش همه میگفتن چرا چشماتو بستی؟نگاه کن هم رازت شده رغیبت عشقت که می گفت فقط با تو شاده حالا داره با اون می خنده اما من جواب همه رو می دادم و می گفتم من به اونا اعتماد دارم.و تو دلم فکر می کردم چه قدر کسانی که این حرف هارو می زنند کورند.اما زمان گذشت و چشمان من باز شد اولش فقط شک بود می ترسیدم که حرف همه درست باشه می ترسیدم عشق و هم رازم با هم باشن.رابطه اون ها هر روز بهتر     می شد و با من سرد تر یک روز از اونی که شنونده درد دل هام بود پرسیدم که چرا انقدر با کسی که ازش براش می گفتم گرم گرفته؟گفت می خوام امتحانش کنم ببینم با منه یا پای تو می مونه.گفتم نمی خوام ولی اون اصرار داشت.مدتی گذشت تا یک روز کسی که با اعتماد کامل تمام حرف هام رو بهش می زدم گفت اون باید بین من و تو خودش انتخاب کنه و گفت منم عاشقشم.انگار دنیا رو سرو خراب شده بود باورش برام غیر ممکن بود انگار کسی با سنگ بر سرم کوبیده بود.با چشمانم می دیدم که کسی قلبم تو دستش بود قلبشو ازم پس گرفته بود و به اون داده بود.هر روزم اشک و آه بود و غم هر روز می دیدم که چه طور با هم خوبند و مرا فراموش کردند شنیدن صدای خندیدنش با اون دیدن اینکه چه طور باهم بودند مرا به جنون رسانده بود ولی هیچ نگفتم و امید به بازگشت او داشتم همین طور هم شد بعد از مدتی برگشت دوباره همه چیز مثل قبل عالی بود و من یکبار دیگر حرف های اورا باور کردم که می گفت هرگز هیچ کس را به اندازه من دوست ندارد دوباره به او وابسته شدم  و همچنین او هم  دوباره به من خیانت کرد.

اما این بار با تفاوتی بزرگ من فهمیدم که او عشق واقعی را نسبت به من ندارد و عشقی را که همیشه در چشمانم بود در چشمان او دیدم که برای کسی بود که روزی خیال می کردم بهترین دوست و همراه من است و حالا امروز بدترین رغیب و دشمن من بود.فهمیدم اشک و آه دیگر فایده ای ندارد او به من دروغ نگفت مرا از همه بیشتر دوست داشت ولی من برای او همیشه فقط یک دوست و همراه واقعی بودم که نگذاشت غمگین شود که همیشه برای دیدن خنده او از خود گذشتم و همیشه در کنار او بودم اما هیچ وقت عشق او نیستم.حالا من وظیفه دارم به عنوان دوست او که او مرا بهترین دوستش خطاب می کند در کنار او باشم و دم از عشق نزنم و همیشه او را در کنار عشق واقعی خودش یعنی کسی که به من خیانت کرد یاری کنم من بار دیگر برای او از خودم می گذرم عشق آتشین و سوزناکم را در قلبم پنهان می کنم و در آن را قفل می کنم  و همیشه وانمود می کنم که تو فقط دوست منی و در تمام لحظات خوشی و غمت تو را در کنار عشقت یاری      می کنم.و هر گز به تو یاد آور نمی شوم که روزی مرا عشق خود خطاب می کردی.اشک هایم را پشت مژگانم پنهان می کنم بغضم را می خورم مبادا تو را آزرده کنم من می دانم که همان طور که آتش عشق تو وجودم را می سوزاند آتش عشق دیگری هم در قلب تو افتاده و من دوست وفادار تو به تو کمک می کنم که بر این آتش غلبه کنی.همیشه در کنارت خواهم ماند همراه با عشقی پایان ناپذیر که به تو قول می دهم که هرگز آن را نشانت ندهم مبادا شرمنده شوی وهمراه با      صندوقچه ای پر از احساسات و عواطف و اشک ها و بغضی همیشگی و خاطرات که از همه سوزاننده تر است و عشق تو و این صندوقچه در قلب من پنهان است تا ابد.

 
 
 |    نوشته شده توسط khazanp
 
   
 

شیشه ای می شکند ... یک نفر می پرسد ... چرا شیشه شکست؟
مادر می گوید ... شاید این رفع بلاست
یک نفر زمزمه کرد ... باد سرد وحشی مثل یک کودک شیطان آمد
شیشه پنجره را زود شکست
کاش امشب که دلم مثل آن شیشه مغرور شکست عابری خنده کنان
می آمد ...
تکه ای از آن را بر می داشت مرهمی بر دل تنگم می شد...
اما امشب دیدم ... هیچ کس هیچ نگفت غصه ام را نشنید ...
از خودم می پرسم آیا ارزش قلب من از شیشه ی پنجره هم کمتر
است؟
دل من سخت شکست اما هیچ کس هیچ نگفت و  نپرسید

چــــــــــــــــــــرا !!!!!!!!!!!!!!


 

 
 
 |    نوشته شده توسط khazanp
 
   
 


دلم دردش را می گویم و قلم زندگی درد دلم را در این دفتر عشق می نویسد!
دلم درد هایش را می گوید ، چشمهایم می گرید و تو نیز میخوانی دردهایی را
که با چشمهای گریان نوشته ام...
بخوان درد این دل خسته و عاشقم ... بخوان و بدان که من دیوانه ام!
دیوانه تو ، قلب مهربانت و آن چهره ماهت...
عاشقانه آن چه که برایت با احساسی پاک نوشته ام بخوان و این دل عاشق مرا
درک کن....
قطره قطره اشکهایم را در کلماتی که دیوانه وار در کنار هم قرار داده ام و از آنها

جمله ای برای تو ساخته ام را ببین ! حالا فهمیدی که چقدر دوستت دارم؟
بخوان هر آنچه که از تو گفته ام و نوشته ام !
بخوان و با من بمان ! عاشقتر از همیشه بمان !
تو گرفتار یک قلب دیوانه شده ای ، دیوانه ای که لحظه به لحظه به یاد تو هست و با
یاد تو این لحظات لعنتی زندگی را می گذراند!
دیوانه ای که شب و روز قلمی در دست دارد و از عشق تو می نویسد!
دلم دردش را می گوید ، تو میخوانی و با خواندن آنچه که از عشق گفته ام اشک
می ریزی ....
بخوان درد این دل دیوانه را و ببین که چقدر تو را دوست دارم عزیزم...
 

 
 
 |    نوشته شده توسط khazanp
 
   
 

اجازه هست که قلبمو برات چراغونی کنم؟

پیش نگاه عاشقت چشمامو قربونی کنم

اجازه می دی تا ابد سر بزارم رو شونه هات؟

روزی هزار و صد دفه بگم که می میرم برات

اجازه می دی که بگم حرف ترانه هام تویی؟

دلیل زنده بودنم درد بهانه ها تویی؟

اجازه می دی به همه بگم که تو مال منی؟

ستارتم اینو می گه که تو تو اقبال منی؟
اجازه هست تا ته مرگ منتظر تو بشینم؟
تو رویاهای صورتیم خودم رو با تو ببینم؟

اجازه هست جار بزنم بگم چقدر دوست دارم؟

بگم می خوام بخاطرت سر به بیابون بزارم؟

اجازه هست برای تو از ته دل دیوونه شم؟

اجازه می دی که بگم همین روزا میای پیشم؟

 
 
 |    نوشته شده توسط khazanp
 
   
 

دل من خوب به حرفهام گوش کن ، مخاطبم فقط تویی:

میشه حس کرد و دم نزد ،میشه فهمید و به نفهمیدن زد ،میشه برای دلخوشی

خودت هم که شده وارونه فهمید ،میشه امیدوار بود ،میشه دلخوش بود ،میشه به

هزار راه نرفته دلخوش کرد ،میشه به هزارحرف نزده دل بست ،میشه به معجزه

عشق ایمان داشت میشه رو خیلی چیزها پاگذاشت و با ایمان به همان اعجاز تا ته

خط و رفت که تو رفتی ،ساده رفتی

ولی

ولی

ولی

شاید یه وقتایی برسه به حدی که دیگه نمیشه حس کرد و دم نزد ،نمیشه مثل یه

درمونده عاجز زد به نفهمیدن ،نمیشه به هرقیمتی زد به بیخیالی

وقتی که همه چیزت  ملال آور بشه،وقتی در برابر عشق و احساست بفهمی وجودت

،حرفهات،حضورت،نوشته هات ،صدات و همه چیزت عادی ،تکراری و از همه بدتر ملال

آور شده اونوقت دیگه نمیشه حس کرد و زد به نفهمی

اونوقت خاموش میشی شاید بی اراده شاید  با منطق شاید هم بی منطق شاید زجر آور

شاید سخت خیلی سخت ،سخت تر از مردن

ولی باید خاموش بشی ،نه به خاطر منطق خودت ،نه به خاطر غرورت ،نه به خاطر

خودت که دیرزمانیست همه اینهارو فراموش کردی ،که در برابر عظمت عشقت اینهارو

ندیدی و نمیبینی

 بلکه فقط و فقط به خاطر محبوبت ،به خاطر عشقت ،برای بازکردن تمام قید و بندها

برای راحتیش برای خوش بودنش

برای رهاکردنش تو دنیای جدیدش که قطعاً بی تو دنیای خوشتری داره

برای برداشتن تمام بار زحماتش

برای برداشتن تمام تکلیفهایی که با حضورت احساس میکند

برای برداشتن تمام لبخندهای مصنوعی

برای برداشتن تمام حرفهای مصنوعی

برای اثبات تمام بی توقعیات

برای فریادی در سکوت

 
 
 |    نوشته شده توسط khazanp
 
   
 

تا حالا عاشق شدی ؟

تا حالا این حس رو تجربه کردی!!

دیدی چه حس قشنگیه ...

تا حالا دلت خواسته که همیشه و همه جا کنار یکی باشی ؟

تا حالا دلت خواسته به یکی بگی دوست دارم !!!

تا حالا دلت خواسته خودت رو برای کسی فدا کنی؟؟

تا حالا شب وقتی همه خوابن تو خلوت خودت به خاطر وجود کسی گریه کردی ؟!

تا حالا خدا را به خاطر خلقت کسی ستایش کردی ؟؟

آره !!!!

به این میگن عشق ....

حس قشنگیه ! نه ؟

 
 
 |    نوشته شده توسط khazanp
 
   
 

چقدر سخته دلتنگ کسی بودن که دلتنگ دیگریه ...........چقدر سخته که بغض داشته باشی اما نخوای کسی بفهمه ...... چقدر سخته که با آب خوردن بخوای بغضتو بفرستی پایین اما یه دفعه اشک از چشمات جاری بشه ......... چقدر سخته که عزیزترین کست ازت بخواد فراموشش کنی ........ چقدر سخته تو خیالت ساعت ها باهاش حرف بزنی اما وقتی دیدیش هیچی جز سلام نتونی بگی .......چقدر سخته سالگرد آشنایی با عشقت رو بدون حضور خودش جشن بگیری ......... خیلی سخته روز تولدت همه بهت تبریک بگن جز اونی که فکر میکنی به خاطرش زنده ای ....... خیلی سخته غرورت رو به خاطر یه نفر بشکنی بد بفهمی دوستت نداره .......... خیلی سخته که همه چیزت رو به خاطر یه نفر از دست بدی اما اون بگه نمی خوادت......

 
 
 |    نوشته شده توسط khazanp
 
   
 

میخوام بهت بگم دوست دارم هر چند که نگاه سردت بهم میگه که دیگه دوستم نداری ، میخوام دیگه برات گریه نکنم ، میخوام مثل تو بزرگ بشم ، میخوام مثل تو سنگ بشم ، میخوام کوه یخ بشم ، راستی سنگ بودن چه مزه ای داره ؟ دل شکستن آدم رو شاد میکنه ؟ بی احساس بودن راحتره ؟

مهربونم مهربونیاتو به کی دادی که یخ شدی ! مرغ خیالت کجا پر کشید که کلبه کوچیک عشقمون از یادت رفت ! برق کدوم نگاه بود که نگاه هامون رو از هم جدا کرد !  به تاوان کدام گناه مجازاتم میکنی که بزرگ ترین گناهم دوست داشتن توست ، کاش میدونستم تو دنیا دنبال چی میدویی ، به چی میخوای برسی که برای اون همه چیز رو زیر پا له میکنی ،

 از اون قلبی که شکوندی هنوز یه کم مونده که برات بتپه ............

 
 
 |    نوشته شده توسط khazanp
 
   
 

لمس کن کلماتی را که برایت می نویسم تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست ... تا بدانی نبودنت آزارم می دهد ... لمس کن نوشته هایی را که لمس ناشدنیست و عریان ... که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد لمس کن گونه هایم را که خیس اشک است و پُر شیار ... لمس کن لحظه هایم را ... تویی که می دانی من چگونه عاشقت هستم لمس کن این با تو نبودن ها را لمس کن ... 

 
 
 |    نوشته شده توسط khazanp
 
   
 

بدون اینکه مهم باشه, چه اندازه فاصله داره

نمی تونه از قلبت, فاصله بیشتری داشته باشه

برای همیشه, به شخصیتی که داریم اعتماد کنیم

و چیز دیگه ای, اهمیت نداره

هیچ وقت تا به حال اینقدر رو راست نبودم

زندگی برای ماست, هر جور که می خواهیم باید زندگی کنیم

من همه این حرفها, رو فقط به زبون نمیارم

و چیز دیگه ای اهمیت نداره

اعتمادی که به دنبالش میگردم رو , در تو پیدا می کنم

برای ما هر روز , اتفاق متفاوتی می افته

برای نظرهای متفاوت, ذهنت رو باز بذار

و چیز دیگه ای اهمیت نداره

هیچ وقت برات مهم نباشه که بقیه, چی میگن

هیچ وقت برات مهم نباشه که بقیه, چه نقشی رو بازی میکنن

هیچ وقت برات مهم نباشه که بقیه, چه کار میکنن

هیچ وقت برات مهم نباشه که بقیه, چی میدونن
و من میدونم

 
 
 |    نوشته شده توسط khazanp
 
   
 

اولين کسي که عاشقش ميشي دلتو ميشکونه و ميره . دومين کسي رو که مياي دوست داشته باشي و از تجربه قبلي استفاده کني دلتو بدتر ميشکنه و ميزاره ميره . بعدش ديگه هيچ چيز واست مهم نيست و از اين به بعد ميشي اون آدمي که هيچ وقت نبودي . ديگه دوست دارم واست رنگي نداره .. و اگه يه آدم خوب باهات دوست بشه تو دلشو ميشکوني که انتقام خودتو ازش بگيري و اون ميره با يکي ديگه ...... اينطوريه که دل همه آدما ميشکنه

 
 
 |    نوشته شده توسط khazanp
 
   
 

چقد سخته که عشقت روبروت باشه ، نتونی همصداش باشی

چقد سخته که یکدنیا بهاء باشی ، نتونی که رها باشی  2.gif

چقد سخته ....

چقد سخته که بارونی بشی هر شب ، نتونی آسمون باشی 3.gif

چقد سخته که زندونی بمونی بی درو دیوار ، نتونی همزبون باشی

چقد سخته ....

چه بدبخته قناری که بخونه اما رویاش ، حس بیرونه

چه بدبخته گلی که مونده تو گلدون ، غمش یک قطره بارونه

چقد سخته که چشمات رنگ غم باشه ولی ، ظاهر پر از خنده

چقد سخته که عشقت آسمون باشه ولی ، آسون بگن : چنده ؟

چقد سخته کلامت ساده پرپر شه نتونی ناجی اش باشی 3.gif

چقد سخته که رفتن راه آخر شه ، نتونی راهی اش  باشی

چقد سخته تو خونه ات عین مهمون شی ، بپوسی ، خسته ویرون شی

چقد سخته دلت پر باشه ، ساکت شی ولی تو سینه داغون شی

چقد سخته که یکدنیا صدا باشی ولی ، از صحنه خوندن جدا باشی

چقد سخته که نزدیک خدا باشی ولی ، غرق ادا باشی

 
 
 |    نوشته شده توسط khazanp
 
   
 

آه چقدر دوست داشتم....

چقدر دوست داشتم یه نفر از من می پرسید:

چرا نگاه هایت آنقدر غمگین است

چرا لبخندهایت آنقدر تلخ و بی رنگ است

اما افسوس که هیچ کس نبود...

 همیشه من بودم و تنهایی پر از خاطره

 با تو هستم

تویی که از کنارم  گذر میکنی ....

و  نمی پرسی چرا چشمهایم همیشه بارانی است

 

 

 
 
 |    نوشته شده توسط khazanp
 
   
 

دو فرشته مسافر، برای گذراندن شب، در خانه یک خانواده ثروتمند فرود آمدند.

این خانواده رفتار نامناسبی داشتند و دو فرشته را به مهمانخانه مجللشان راه

 ندادند، بلکه زیرزمین سرد خانه را در اختیار آنها گذاشتند. فرشته پیر در دیوار

زیر زمین شکافی دید و آن را تعمیر کرد. وقتی که فرشته جوان از او پرسید چرا

چنین کاری کرده، او پاسخ داد:" همه امور بدان گونه که می نمایند نیستند."

شب بعد، این دو فرشته به منزل یک خانواده فقیر ولی بسیار مهمان نواز رفتند.

بعد از خوردن غذایی مختصر، زن و مرد فقیر، رختخواب خود را در اختیار دو فرشته

 گذاشتند. صبح روز بعد، فرشتگان، زن و مرد فقیر را گریان دیدند. گاو آنها که

شیرش تنها وسیله گذران زندگیشان بود، در مزرعه مرده بود. فرشته جوان

عصبانی شد و از فرشته پیر پرسید:" چرا گذاشتی چنین اتفاقی بیفتد؟ خانواده

 قبلی همه چیز داشتند و با این حال تو کمکشان کردی، اما این خانواده دارایی

 اندکی دارند و تو گذاشتی که گاوشان هم بمیرد." فرشته پیر پاسخ داد:"وقتی

در زیر زمین آن خانواده ثروتمند بودیم، دیدم که در شکاف دیوار کیسه ای طلا

وجود دارد. از آنجا که آنان بسیار حریص و بد دل بودند، شکاف را بستم و

طلاها را از دیدشان مخفی کردم. دیشب وقتی در رختخواب زن و مرد فقیر

خوابیده بودیم، فرشته مرگ برای گرفتن جان زن فقیر آمد و من به جایش آن

 گاو را به او دادم. همه امور بدان گونه که می نمایند نیستند و ما گاهی اوقات،

 خیلی دیر به این نکته پی می بریم."

 
 
 |    نوشته شده توسط khazanp
 
   
 

خداوندا
خداوندا غرورم را شکستند

پل سبز عبورم را شکستند

چه بی رحمانه در پائیز غربت

دل سنگ عبورم را شکستند.

خدایا خیلی دلم گرفته خیلی دوست دارم باهات درد دل کنم ولی از این میترسم تو هم بخوای پسم بزنی تو این دنیا فقط و فقط میشه تو رو داشت فقط میشه درد دلا رو با تو گفت،وقتی باهات حرف میزنم آرومم میکنی ولی باهات راحت نیستم خوب بهم حق بده ازت خجالت میکشم من بچه ی خوبی نبودم برات خیلی وقتا کارای بدی که میکردم سرم غر نزدی جلومو نگرفتی فقط با حالت تاسف و شرمندگی شاهد کارام بودی،آره گفتی پشیمون بر میگردی،حرف تو شد برگشتم حالا من با حالت تاسف و شرمندگی نگات میکنم باهات حرف میزنم چرا خدا چرا اینقدر خوبی که من از خوب بودن زیادت عذاب بکشم؟؟؟؟؟خدایا خیلی دوست دارم کمکم کن از این به بعد بچه ی خوبی باشم برات،قول میدم هر روز بیام پیشت،اصلا هر چی تو بگی همون میشم فقط گذشتمو پاک کن هم از دفتر خودت هم از ذهن من،

خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

میشنوی صدامو؟؟؟؟

دوست دارم دوست دارم با تموم وجودم دوست دارم.
 

 
 
 |    نوشته شده توسط khazanp
 
   
 

فرشته ی بیکار
روزی مردی خواب عجیبی دید دید که رفته پیش فرشته ها وبه کارهای اونا نگاه می کنه...

هنگام ورود دسته بزرگی ازفرشتگان را دید که سخت مشغول کارند وتندتند نامه هایی را که توسط

پیک هااززمین می رسند بازمی کنند وانهاراداخل جعبه هایی می گذارند مرد از فرشته پرسید :شماچه می کنید؟

فرشته در حالی که داشت نامه ای راباز میکرد گفت:اینجابخش دریافت است ومادعاها وتقاضاهای مردم ازخداوندراتحویل می گیریم.

مردکمی جلوتر رفت بازدسته بزرگی ازفرشتگان را دید که کاغذهایی راداخل پاکت می کنند وانهارا توسط پیک هایی به زمین می فرستند/مردپرسید شماچه می کنید؟

یکی از فرشتگان با عجله گفت :این جا بخش ارسال است وما الطافورحمت های خداوندرا برای بندگان به زمین می فرستیم مردکمی جلوتر رفت ویک فرشته را دید که بیکار نشسته /مردباتعجب ازفرشته پرسید شمااینجاچه می کنید وچرابی کارید؟فرشته جواب داد:اینجا بخش تصدیق جواب است مردمی که دعاهایشان مستجاب شده باید جواب بفرستند ولی فقط عده کمی جواب می دهند .

مرد از فرشته پرسید :مردم چه گونه می توانند جواب بفرستند؟فرشته پاسخ داد :بسیار ساده فقط کافی است بگویند:::::

                                خدا یا شکر
 

 
 
 |    نوشته شده توسط khazanp
 
   
 

خدایا از تو دلگیرم دارم ازغصه میمیرم
چرا قسمت همین بوده که محتاج و زمین گیرم
نه آغوشت و میبینم نه اجابت میکنی دردم
یه کاری کن من از اینجا به اغوش تو برگردم
یه کاری کن بیام پیشت رو لبهام خنده پیدا شه
نذارم منتظر بیشترحواست به منم باشه
حواست به منم باشه
خدایا زندگی اینجا کنار ادمها سخته
تو دنیا هر کی بدتر بود چرا بی درد و خوشبخته
خدایا کفر حرف من نذار لبهام به حرف واشه
برای رفتن از دنیا حواست به منم باشه
یه کاری کن بیام پیشت رو لبهام خنده پیدا شه
نذارم منتظر بیشترحواست به منم باشه
حواست به منم باشه هنوز داغون داغونم
هنوز از سردی آهم نه میگریم نه میخونم
حواست به منم باشه

 
 
 |    نوشته شده توسط khazanp
 
   
 

در پس درهای شیشه ای رؤیاها در مرداب بی ته آیینه ها، هر جا كه من گوشه ای از خودم را مرده بودم یك نیلوفر روییده بود. گویی او لحظه لحظه در تهی من می ریخت و من در صدای شكفتن او لحظه لحظه خودم را می مردم. *** بام ایوان فرو می ریزد و ساقه نیلوفر برگرد همه ستون ها می پیچد. كدامین باد بی پروا دانه نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد ؟

 
 
 |    نوشته شده توسط khazanp
 
   
 

سلام خدا

من اومدم. با یه دنیاخستگی.دلم گرفته بد جور .نمی دونم چی بگم .

رفتم کنار پنجره ،خیره شدم به آسمونت ستاره هاتو شمردم چقد کم بودن

دلم میخواست میومدم پیشت یه ذره مهمونت میشدم وباهات درد و دل میکردم

خیلی دلم گرفته دارم دیوونه میشم.چشمام دارن گریه میکنن

می خوام بغلت کنم.دلم می خواد رو شونه ی تو اشک بریزم

دیگه نمیتونم ادامه بدم دارم کم میارم.می خوام بیام پیشت....
 

 
 
 |    نوشته شده توسط khazanp
 
   
 

چرا برگشتی کنارم

حالا که عشقی نمونده

حالا که غم های دنیا

پر و بالمو سوزونده

چرا برگشتی کنارم

حالا که خالیم از تو

حالا که این دلو دیگه

نمیشه بسازم از نو

چرا برگشتی تویی که

یه روزی ازم بریدی

تو که تو چشمای دنیا

به یه عشق نو رسیدی

برو هر جایی که بودی

من دیگه دوستت ندارم

برو تا بدونی بی تو

می تونم دووم بیارم

می تونم دووم بیارم

می تونم دووم بیارم

 
 
 |    نوشته شده توسط khazanp
 
   
 

تنهایی را دوست دارم زیرا بی وفا نیست...

تنهایی را دوست دارم زیرا عشق دروغی در آن نیست...

تنهایی را دوست دارم زیرا تجربه کردم...

تنهایی را دوست دارم زیرا خداوند هم تنهاست...

تنهایی را دوست دارم زیرا در کلبه تنهایی هایم در انتظار

خواهم گریست و انتظار کشیدنم را پنهان خواهم کرد

 
 
 |    نوشته شده توسط khazanp
 
   
 

مهربانم ، ای خوب یاد قلبت باشد؛ یک نفر هست که چشمش ، به رهت دوخته بر در مانده و شب و روز دعایش اینست ؛ زیر این سقف بلند، هر کجایی هستی، به سلامت باشی و دلت همواره ، محو شادی و تبسم باشد مهربانم ، ای خوب ! یاد قلبت باشد ؛ یک نفر هست که دنیایش را ، همه هستی و رؤیایش را ، به شکوفایی احساس تو، پیوند زده و دلش می خواهد، لحظه ها را با تو، به خدا بسپارد … مهربانم ، ای خوب یک نفر هست که با تو تک و تنها ، با تو پر اندیشه و شعر است و شعور پر احساس و خیال است و سرور مهربانم ، ای یار، یاد قلبت باشد ؛ یک نفر هست که با تو، به خداوند جهان نزدیک است و به یادت ، هر صبح ، گونه سبز اقاقی ها را از ته قلب و دلش می بوسد و دعا می کند این بار که تو با دلی سبز و پر از آرامش ، راهی خانه خورشید شوی و پر از عاطفه و عشق و امید به شب معجزه و آبی فردا برسی

 
 
 |    نوشته شده توسط khazanp
 
   
 

نامش کوروش بود . یک جوان امروزی کامل . آزاد از هرگونه عشق . به دانشگاه می رفت . به قول خودش اراده می کرد می توانست مخ هر دختری را بزند . با هرکس که می خواست به راحتی رابطه دوستی برقرار می کرد . و بعد از مدتی آنها را به بدترین شکل ممکن کنار می گذاشت . به خودش خیلی می رسید . از اتوی مو ، چسپ مو ، لباس های چسپان و طرح دار عجیب و غریب چیزی کم نداشت . جوانی می کرد و ذره ای هم احساس نداشت . روزگارش سپری می شد اما با سیگار ...

در این بین در آن سوی دنیای کوروش دختری بود با نام الهه . عاشق بود . عاشق پسری که نمی دانست عشق یعنی چه ... عاشق انسان نمایی که از احساس بویی نبرده بود . الهه دختر عموی کوروش بود ... با این که بارها به او ابراز علاقه کرده بود ... اما کوروش او را ذره ای قبول نداشت ...

الهه دختری با حیا بود و به حجاب اعتقاد داشت و حاضر نبود وقت و احساسش را به هدر بدهد و هر وقت و هر زمان با یک یا چند نفر عشق بازی کند و بعد به راحتی با بی مهری هایشان آنها را فراموش کند . الهه این گونه نبود . او عاشق بود ... عاشق کوروشی که در کودکی هم بازی اش بود . عاشق پسری که در دوران نوجوانی به او قول ازدواج داده بود ...

الهه با وجود اینکه از تمام کارهای کوروش خبر داشت ولی او را از ذهن و رویای خود بیرون نمی کرد ... گه گاه او را از دور می پایید ... کوروش را غرق در شادی با دخترانی که آبروی دختران را برباد داده اند می دید . کوروش را در حال سیگار کشیدن هم تماشا می کرد و بسیار غصه می خورد ... اما چه کار می توانست انجام دهد ، جز اینکه شب و روز برایش دعا کند و از معبودش بخواهد او را به راه راست هدایت کند ...
 

 
 
 |    نوشته شده توسط khazanp
 
http://up.iranblog.com/images/1lehs60y79hyqmrt5oc.jpg

javahermarket

 

pctfx3.3

Lonely Girl Template

Interactive Multimedia CD Catalogue گروه طراحي چندرسانه اي وبلاگ رسانه گشت و گذار در دنياي رسانه هاي ديجيتال Medium Blog - Digital Media World قالبهاي رايگان سايت و وبلاگ Advanced Persian Blog Templates

اطلاعات مربوط به كارگاه طراحي قالب: Professional Web Site Design Center Template Design Workshop, دانلود قالب هاي وبلاگ Template Design Workshop, جزئيات قالب هاي رايگان Template Design Workshop, وبلاگ كارگاه طراحي قالب Template Design Workshop, جستجوي قالب هاي وبلاگ Template Design Workshop, تماس با كارگاه طراحي قالب Template Design Workshop, درباره كارگاه طراحي قالب

اطلاعات مربوط به گروه طراحي چندرسانه اي: Web Development Department - Multimedia Design Group , بخش توسعه وب - گروه طراحي چند رسانه اي Web Designing Department - Multimedia Design Group , بخش طراحي وب - گروه طراحي چند رسانه اي Multimedia Designing Department - Multimedia Design Group , بخش طراحي چند رسانه اي - گروه طراحي چند رسانه اي Blog - Multimedia Design Group , وبلاگ - گروه طراحي چند رسانه اي

اطلاعات مربوط به تكنوراتي: pictofxt Farsi Blog برنامه نویسی تحت وب

ثبت سایت دامنه فارسی لینوکس سرور

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد