رفیق نیمه راه .اصلاً مرا یادت هست؟یا نه، فقط این منم که نگفتنی هایم را می نویسم؟

چه روزگار غریبی است و چه احساسی غریب تر"تو" دیگر در شعرهایم "او" شده ای و من .... لابلای این سطرهای نمناک سرگردانم به دنبال تو می گردم و پیدایت نمی کنم .شاید هم من بی دلیل میان شعرهایم تو را جستجو می کنم.

تو که بی معرفت نبودی .راه ما تمام نشد که رفتی، کجای این دنیای وحشی دنبال ات بگردم؟ کدام شب طولانی را با چشمهای تو خواب رنگی ببینم؟فراموش کردن تو هنر می خواهد و من بی هنر ترین انسانم.

غم مخور همانی میشوم که تو می خواستی . آرام و ساکت...

این روزها پر از سکوتم ، اما سکوتم پر از حرف است .حرفهایی که جز با زبان سکوت و نگاه نمیتوانم بگویم.

اگر تمام کلمات دنیا راهم برایت بنویسم باز هم مرا نمیفهمی...چون ندیدی چشمهایم چقدر مات شده این روزها ... به روی گریه نمی آورم که شب است ...چقدر حماقت میخواهد که آدمی نا امید شود ...

       
چه ساده بودم من ...فکر میکردم آنقدر بزرگ شده ام که گریه را از یاد برده ام ،فکر میکردم آنقدر سخت شده ام که هیچ زمین خوردنی نمیتواند مرا بشکند، فکر میکردم به هرچه حرف تلخ و نگاه تلخی و طعنه ی تاریک آنقدر عادت کرده ام که میتوانم لبخندی از سر بی قیدی بزنم و در دل بگویم "این نیز بگذرد "

فکر میکردم احمقانه ترین کار دنیا انصراف دادن از ادامه ی راه زندگی است .


فکر میکردم هیچ بن بستی نمیتواند مرا از ادامه ی راه منصرف کند و هیچ گاه، هیچ گاه از ادامه دادن انصراف نخواهم داد .فکر میکردم اگر به بن بستی برخوردم از بیراهه میروم ...اما میروم ،  فکر میکردم آنقدر قوی شده ام که کوله بارم را زمین نگذارم و اگر لازم شد کوله ی مسافر خسته ای را نیز بر دوش گیرم .

فکر میکردم خدایی دارم که همین نزدیکیست ...آنقدر نزدیک که حرفهای دلم را نیز میشنود ،فکر میکردم خدایی دارم که هیچ گاه ،هیچ گاه با من قهر نمیکند.

فکر میکردم خدایی دارم که اگر برایش گریه کنم دلش میگیرد.

اما فهمیدم آنقدر دلم کودک است که میتوانم یک شبِ سیاه را تا صبح گریه کنم . فهمیدم یک نفر هست که نگاه  و طعنه ی تلخش مرا میشکند ...مرا به راحتی شیشه میشکند ،خرد میکند . فهمیدم یک شبه آنقدر کودک شده ام که با هر حرف نادرستی بغض میکنم و روزها شکسته میمانم.

فهمیدم خدایم آنقدر دور است که نمی بینمش ، فهمیدم اگر دریا دریا اشک بر دامنش بریزم حتی گرمی دستانش را بر روی سرم حس نمیکنم . فهمیدم انصراف از ادامه ی زندگی احمقانه ترین کار دنیا نیست ...من هم ممکن است از ادامه انصراف دهم . 

فهمیدم گاهی تنها یک راه پیش رو داری و اگر به بن بست برسی هیچ بیراهه ای نمیتواند تو را به مقصد برساند، فهمیدم گاهی ترس از بیراهه ها و هر آنچه که نمیتواند خوب باشد قدرت رفتن را ...قدرت ادامه دادن را میگیرد

فهمیدم زودتر از حد انتظارم خسته میشوم ...آنقدر خسته که زانوانم خم میشود و به زمین میخورم. شبی آرزو کردم همه چیز تمام شود ، به هر قیمتی...میفهمی؟! هرقیمتی ... اما انصراف هم جسارت میخواست که من نداشتم ...پس ماندم و تنها آرزو کردم که شب بخوابم و صبح زود ... 

خیلی حرفها تا لبه ی پرتگاه ذهنم آمدند و چند قدم مانده تا لبه دوباره آرام آرام برگشتند بی آنکه سقوط کنند همانجا ماند و وقتی لایه ای از غبار زمان رویشان نشست وکمی کدر شدند رفتند که فراموش شوند …یا چه میدانم شاید رفتند گوشه ای نشستند تا روزی دیگر غبارشان را پس بزنم و خوب بهشان فکرکنم و سکوت جای همه شان راگرفت.  اصلا چه ربطی میان نوشتن های من و بودن های تو هست که از نبودنت مینویسم؟ 

وقتی دستانت در حسرت دستانیست که فاصله اش تا تو سه نقطه است از همیشه تنها تری.

میدانی نوش دارو بعد مرگ سهراب یعنی چه؟ یعنی دل میگیرد و تو نیستی ...یعنی دل من پر از حرف است و حرفها آنقدر همانجا میمانند که در من حل میشوند ...یعنی صدای تو که می آید تنها حال غریبه ای را میپرسم که آن طرف خط نشسته ونمیداند این طرف همه ی لبخند ها زورکی است ...یعنی صدای بوق تلفن میگوید کسی آن طرف خط نیست و من تازه بیاد می آورم چقدرحرف درپستوی دلم بود 

نه ! نترس چیزی از این گلایه ها را نخواهی شنید که مبادا خاطر این روزهایت آشفته شود... قصد رفتن هم ندارم ...از فرار خسته ام بگذار هرکه میخواهد بیاید، هر که میخواهد برود ...وهیچگاه نفهمد چشمی تر شد . 

خودم بریده بودم ...خودم دوخته بودم و حالا ذره ذره میشکافم آن پیراهن آبی را که به رنگ رویا دوخته بودم و به تن باور هایم کرده بودم ...  سرد است ...ذهن من، قلب تو ... نه اینکه شکسته باشم ..نه! اما عریانم ...و عجیب میلرزم ! راه میروم و فکر میکنم ...فکر میکنم و شخم میزنم زمین مرده ی ذهنم را ...تکه تکه های دیروز را از زیر خروارها خاطره بیرون میکشم ... 

هرچقدر این کتاب را زیر و رو کنم داستان دیگری از لابلای کلماتش بیرون نخواهد ریخت ...باورش میکنم! باید فصلی نو را شروع کنم ...اما نمیتوانم!!! نبودن هایت را هم نشمردم … دارد حکایت دل و دیده باورم میشود ... 

کجای این روزهای پر از سکوتی؟ چه میکنی؟ نشسته ای و به چشمهایی که بیقرارت کرد فکر میکنی یا همان باریکه راهی را که از دلت به دلم کشیده بودی را هم بسته ای؟

نمیدانم چرا از همه نامحرم ترشده ای! میدانی …نشسته ام و به اینجا فکر میکنم…به اینجایی که آدم تنهاست یا شاید به آدمی که اینجا تنهاست" اگر آدم باشد " 

همه میگویند تنهایی ام از جنس تنهایی آدم نیست" من از دل سپردگان هیچ مکتبی نیستم ...و خوب میدانم این آدم را ویران میکند . جایی دارم که نمیدانم کجاست ،آنجا که نه گنبد طلا دارد و نه چاه و نه ضریح چیزی در درونم ... خدایی را صدا زدم که خودم میشناسمش نه خدایی که بین صفحات کتاب میگذارند و از عذابش مینویسند 

روزهای دلتنگ وکش داریست...

میتوانم لحظه لحظه ی بودنم را در نبودنهای طولانیت تباه کنم ... میدانم ..میدانم ...دست دلم رو شده ...اما سخت است به باختن اعتراف کنم ... باور کن نگاه کردن به چشمهای شکسته ی بازنده سخت است چه برسد به این که آن بازنده خودت باشی و دیوارها همه آینه! 

فکرم این روزها به هرجا میرود ...به هرجا که تو در آن نباشی میرود!  نگاهم نیز این روزها مانند فکرم هرزه شده ...به هرچشمی زل میزند... اما  برای پیداکردن تو ...برای گم کردن خودم ... اما میدانم، تلاش بیهوده ایست.

من حساب و کتاب نمیدانم ...نمیخواهم نبودن هایت را بشمارم ...تنها میخواهم بگذرند و من نفهمم ...و آنقدر گمت کنم که تا خودت نخواهی هیچگاه پیدایت نکنم ..اما مگر میشود با این همه ردپا گمت کرد؟! 

نگاهت چه رنج عظیمی است، وقتی به یادم می آورد که چه چیزهای فراوانی را هنوز به تو نگفته ام...  گاهی با سی و دو حرف و حتی فریادی که تا عرش میرود کسی حرفت را نمیفهمد،اصلا نمیشنود وگاهی...

چه ساده بودم من ...این روزها پر از سکوتم ، اما سکوتم پر از حرف است .حرفهایی که جز با زبان سکوت و نگاه نمیتوانم بگویم. 

 روزهای دلتنگ و کش داریست ...بهتر است بگویم شب های دلتنگ و کش دار... شب هایی که نمی دانم چرا صبح نمی شوند!!!



نظرات شما عزیزان:

یاشیل
ساعت22:03---15 بهمن 1390
دوست من عالی بود.فوق العاده می نویسی..باوراتو دوست دارم درست از جنس باورهای من..عالی بود.لینکتون کردم.
پاسخ:مرسی یاشیل عزیز


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





 
 
 |    نوشته شده توسط khazanp
 
http://up.iranblog.com/images/1lehs60y79hyqmrt5oc.jpg

javahermarket

 

pctfx3.3

Lonely Girl Template

Interactive Multimedia CD Catalogue گروه طراحي چندرسانه اي وبلاگ رسانه گشت و گذار در دنياي رسانه هاي ديجيتال Medium Blog - Digital Media World قالبهاي رايگان سايت و وبلاگ Advanced Persian Blog Templates

اطلاعات مربوط به كارگاه طراحي قالب: Professional Web Site Design Center Template Design Workshop, دانلود قالب هاي وبلاگ Template Design Workshop, جزئيات قالب هاي رايگان Template Design Workshop, وبلاگ كارگاه طراحي قالب Template Design Workshop, جستجوي قالب هاي وبلاگ Template Design Workshop, تماس با كارگاه طراحي قالب Template Design Workshop, درباره كارگاه طراحي قالب

اطلاعات مربوط به گروه طراحي چندرسانه اي: Web Development Department - Multimedia Design Group , بخش توسعه وب - گروه طراحي چند رسانه اي Web Designing Department - Multimedia Design Group , بخش طراحي وب - گروه طراحي چند رسانه اي Multimedia Designing Department - Multimedia Design Group , بخش طراحي چند رسانه اي - گروه طراحي چند رسانه اي Blog - Multimedia Design Group , وبلاگ - گروه طراحي چند رسانه اي

اطلاعات مربوط به تكنوراتي: pictofxt Farsi Blog برنامه نویسی تحت وب

ثبت سایت دامنه فارسی لینوکس سرور